من هم مادرم
من هم بچه دارم. ده تا. شایدم دوازده تا. ولی همه شون یخ زده ان. دقیقا ده هفته و پنج روزه که بچه های من فقط یک روزشونه. یعنی هنوز اجازه ندارن بزرگ شن. هنوز وقتش نرسیده. هنوز باید تو کیسه های یخ بمونن تا روزی که دکتر اجازه بده بیان تو دلم. فعلا جاشون با همه ی سردی، گرم و نرمه. کسی کار به کارشون نداره. ولی وقتی از بسته هاشون اومدن بیرون تازه مبارزه زندگیشون شروع میشه. حس عجیبیه که میدونی بچه داری ولی نداری. میدونی بچه هات جای دیگه زنده ان ولی معلوم نیست اگه بیان تو دلت هم زنده میمونن یا نه. معلوم نیست میتونن بیان و یه مشت بشن واسه دهن کسی که ... ولش کن. واگذارش کردم به خدا. پانوشت: واسه نی نی فینگیلی های مریم جون هم دعا کنید....